اي مُطرب خموشان، زَن بربط و قوالم
|
در آرزوي وصلت، آشفته گشت حالم
|
|
****
|
از باغ دلفريبان، هر لحظه خار چيدم
|
در حسرت نگاهش آتش گرفت بالم
|
تركان با محبّت هستند با عنايت
|
واي از رخ سميرا، كز عشوه اش بنالم
|
هر نكته اي كه گويي، في الحال مي پذيرم
|
كز خرده هاي زاهد، مهجور ودر زَوالم
|
آخر كجا توان گفت ماهيّت خلايق
|
در گيتي ملّون، بستند خط و خالم
|
بشكن سكوت غم را، بشنو حديث عشقم
|
در اندرون مسجد، پيچيده قيل و قالم...!
|
|
****
|
در ساية محبّت احساس غم نباشد
|
آموز اين حقیقت؛ بر اهل ايل و آلم
|
|